سلام دوست عزيزمطلب جالبي بود.
××××××××××××
بر تن خورشيد مي پيچد به ناز چادر نيلوفري رنگ غروب تک درختي خشک در پهناي دشت تشنه مي ماند در اين تنگ غروب از کبود آسمان هاي روشني مي گريزد جانب آفاق دور در افق بر لاله سرخ شفق مي چکد از ابرها باران نور مي گشايد دود شب آغوش خويشزندگي را تنگ مي گيرد به برباد وحشي مي دود در کوچه ها تيرگي سر مي شکد از بام و در شهر مي خوابد به لالاي سکوت اختران نجوا کنان بر بام شب نرم نرمک باده مهتاب را ماه مي ريزد درون جام شب نيمه شب ابري به پهناي سپهر مي رسد از راه و مي تازد به ماه جغد مي خندد به روي کاج پيرشاعري مي ماند و شامي سياه دردل تاريک اين شب هاي سرد اي اميد نا اميدي هاي من برق چشمان تو همچون آفتاب مي درخشد بر رخ فرداي من×××××××××××در وب كده منتظر نظرات ارزشمندتون هستم.
ياحق.